از خدا میخوام انقد سرمو شلوغ کنه که وقت نداشته باشم نفس بکشم.....چه برسه بخواهم راجع به مسائل مسخره فکر بکنم......خودش باید کمکم کنه.....
امروز استاد ما رو سر افراز کرد.....اما دیگه چه فایده....اصلا حوصله سر کلاس نشستن رو نداشتم.....قرار شد هر کی تو یه ردیف بشینه و درس گوش بده و با بقلیش حرف نزنه......اول نرگس نشست با فاصله یه صندلی خالی کنارش نشستم.....شیدا هم گفت پس منم اینجا میشینم و صندلی خالی رو پر کرد......سمت چپ نرگس خالی بود..... عاطفه خنده ش گرفته بود....گفت مگه قرار نبود کنار هم نشینیم؟؟؟؟ گفت پس منم همین جا میشینم......بازم 4 تایی کنار هم....از سمت راست به ترتیب : من، شیدا ، نرگس ، عاطفه.....الهام یکم دیر اومد و رفت ردیف جلو نشست......سمیرا و مهسا هم اون طرف.......
از 11 تا 12:30 سر کلاس بودیم......از اونجایی که همه گرسنه بودیم بازم رویای املت تو مغزمون شکل گرفت.....بازم تصمیم گرفتیم و بازم بعد از کلاس رفتیم مغازه واسه خرید مواد املت........
دو تا بربری.........4 تا تخم مرغ.........یه مقدارم گوجه.....یه دونه فلفل دلمه ای....
عاطفه : ما بچه های خوبی بودیم...خونه زینب اینا ما رو خراب کرد......
همه بچه ها :
بازم بهترین لحظات......
تو، تصور کن که بارون دونه دونه......رو گونه ت حس خوبی مینشونه.....
کناره ساحل دریا، منو تو.....دوباره زندگی و حرکت از ما....
تصور کن که دریا بی قراره....رو سقفش آسمون بارون می باره.....
می باره تا دلم آروم بگیره......دل تو زنده باشه و نمیره....
تصور کن یه قلب پر ز احساس...... که میده دست تو یه شاخه ی یاس
تصور کن که قلبامون یکی شه.......بمونه واسه ی هم تا همیشه...
تصور کن تپش های دلی رو....که جز چشمای تو چیزی نداره....
تصور کن که دیگه آخره راه....محاله هیچکسی تنهات بذاره.....
دستاتو بذار تو دستم......بگو دوستت دارم و هنوز باهات هستم...
بگو دوستت دارم من بیشتر از صد بار........بگو عاشقتم من بیشتر از هر بار
نمیدونی.....همه دنیای منی....همه رویای منی....تو به من زندگی میدی.....
بی تو هرجا باشم....همه حرفای منی....متن انشای منی....جمله دوستت دارم های منی......
دستاتو بذار توی دستم......بگو دوستت دارم و هنوز باهات هستم...
بگو دوستت دارم من بیشتر از صد بار........بگو عاشقتم من بیشتر از هر بار
از ساعت 12:25 تا 2:50 این آهنگ رو تکرار بود...نه به خاطره متنش بلکه به خاطره ریتم شادش.....عجب فضایی بود.....
نرگس و عاطی گوجه ها رو خورد کردن.....من فلفل دلمه ای رو......عاطی تخم مرغ ها رو زد.....
عاطفه در حال شکوندن تخم مرغ : شیدا میندازم بگیر
شیدا : نه بنداز من هد بزنم اینطوری بشکنه بیفته اون تو....
عاطفه : بعد خاله میاد هد میزنه اینطوری پرتت میکنه بیرون.....
شیدا : هد نمیزنه لگد میزنه و....
نرگس : ما رو میندازه بیرون
من سفره رو آماده کردم.....شیدا از تمام این لحظات فیلم میگرفت......
شیدا خطاب به عاطفه : یه قر بده.....
عاطفه خطاب به شیدا : از خواهر زینب بگیر اون مهارتش بیشتره....نمیدونم چی زده.....
شیدا خطاب به عاطفه : اون رقاصه......الکی نیس خاله میگه زینب رقاصه.....

املت آماده شد.....لوبیا پلوی مامان جوووون هم آماده بود......بعد از املت طعم اون رو هم چشیدیم....تو این بین مامان اومد و ما رو کلی خندوند.......آخره خنده بود حرفاش.....بیچاره نرگس.....هی لقمه تو حلقش گیر میکرد.......
مامان: ای نرگس بد....شیرینی هارم خوردی آخرشم نرفتی.....میگم که....... شیرینی آورده بودن؟؟؟
نرگس : آره( البته با چشم و ابرو)
مامان: از کدوم قنادی بود؟؟؟ باران یا لاله؟؟؟
مامان: خب ، باشه...غذاتو بخور ، نخند.....بعدا حرف میزنیم
ظرف ها رو شستم....
شیدا : زینب هر وقت تو خونه ظرف میشورم یاده ظرف شستن تو میفتم....
مامان خطاب به شیدا : پس همیشه ظرف بشور.....
نرگس رفت ...ساعت 1:40 بود......
مامان : نرگس جان میموندی یه چایی میخوردی بعد....
نرگس: مرسی خاله من زیاد اهل چایی نیستم....
عاطفه : ولی من اهلش هستم خاله......
شیدا : نرگس تو ایستگاه صبر کن ما هم چند دقیقه بعد میایم....
زینب : نه یهو با هم نرید دلم میگیره.......
عاطفه خطاب به زینب : دیوونه.....
یه اصلاح داشتم ......و همه مدل دنس.......آذری.....عربی......آخ آخ آخ بندری یادم رفت......
شیدا و عاطی هم کم کم آماده شدن واسه رفتن....
ساعت تقریبا 3 بود که باهم خداحافظی کردیم......
خدایا بابت خوشی امروزم ازت ممنونم چون تو خواستی به من و دوستام خوش بگذره.....
مررررسی که شرایط خندیدن رو برامون فراهم کردی........
نظرات شما عزیزان: